انگار گزارش کار آزمایشگاهه :)

ساخت وبلاگ
صبح یک روز تابستانی بود، تنها بودم تو خونه، ظهر کلاس داشتم. یکم تو خونه دور خودم چرخیدم حوصله ام سر رفت. سر صبح رفتم خیابون گردی، تنها تنها خیابونا رو وجب به وجب دور زدم، وقتی خسته میشدم سوار بی آرتی میشدم و ایستگاه بعدی. هیچ وقت هیچ جا "همون همیشگی" نداشتم راستش هیچ وقت دوست نداشتم پاتوق همیشگی و ذائقه همیشگی داشته باشم. بی هدف رسیدم به یه پیتزا ساندویچی کوچیک دور و بر میدان ساعت، یادم نیست چی خوردم ولی همون همیشگی نبود. فضاش رمانتیک بود، تاریک و باریک، میزی که نشسته بودم رو نگاه کردم خنده ام گرفت، کوله ام، کتاب، بطری آبم، گوشیم، عروسک باب اسفنجی و ماگ سرراه خریده بودم، هندزفری همه و همه روی میز بود، جا برا سفارشم نبود غذا رو دادن دستم. یکم دیگه قدم زدم، به عشق همیشگی رفتم برج شهر، امیرشکلات تنها کافی شاپیه که چندبار مداوم رفتم ولی تنها نه، اونجا میرفتیم برا امتحان کردنِ منوی عجق وجقشون. درواقع همیشگی مد نظر، همون تجربه طعم جدید بود، انتظار داشتم بگم همون همیشگی و باز یه چیزیی که اسمش رو نمیتونم تلفظ کنم بیارن برام ولی خب تنهایی همون همیشگی نمیچسبه، یه لیوان آب خواستم تا تو اون فاصله یه چیزی هم انتخاب کنم، آب رو ریختم تو بطری آبم نمیدونم شاید کار بدی کردم آخه چند نفر زُل زده بودن بهم. تهش کلاس ساعت سه رو با نیم ساعت تاخیر رسیدم. + سه و نیم سال کارشناسی یه کافی شاپ مانندی بود همه چ انگار گزارش کار آزمایشگاهه :)...
ما را در سایت انگار گزارش کار آزمایشگاهه :) دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 9dinky282 بازدید : 203 تاريخ : جمعه 20 بهمن 1396 ساعت: 20:20

متولد 69 ه، پزشک طرحه، با صدای بلند حرف میزنه، ته ته دوستیش با مجتبی است، مجتبی راننده رئیسه. زهرا درخواستاشو با خواهش میگه، در کامل باز باشه هم باز در میزنه میاد تو، دلش نمیخواد تخصص بخونه ولی هربار کتاب از دستش میافته باباش میگه: وای قلبم گرفت، میگه: مگه کشور پزشک عمومی نمیخواد؟؟ من کِشش تخصص ندارم.  رفته بودم اتاق کارش فشارسنجش رو نگاه کنم، بیمارش یه خانم پیر بود، به همه پیزنا "نَنه" میگه و به همه پیرمردا "دَده". میگه: ننه باید بری تبریز پیش متخصص، ننه از روزگار شاکی بود، از اینکه تنها ثروتش شوهرش بوده که اونم زود تنهاش گذاشته، از اینکه خدا هیچ وقت بهش بچه نداد تا عصای دستش باشه، از اینکه هرروز هرروز روش نمیشه سربار برادرزاده هاش شه. زهرا با هزار خواهش راضیش کرد با مامان باباش بره تبریز و وقتی کارش تموم شد مامانش بسپرتش به یه ماشین بیاره دم درِ خونه اش. ننه میگه: هزینه اش چقدر میشه؟؟ زهرا الکی میگه: من برا دکتر نامه نوشتم رایگان ویزیتت میکنه. ننه میگه: داروهام چقدر میشه؟؟ زهرا الکی میگه: بابام یه داروخونه میشناسه با بیمه روستایی پول دارو نمیگیرن. ننه میگه: خدا خیرت بده خیر از جوونیت ببینی. زهرا میگه: پری تو دلت نمیخواد بپری این ننه ها رو بغل کنی؟؟ انگار گزارش کار آزمایشگاهه :)...
ما را در سایت انگار گزارش کار آزمایشگاهه :) دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 9dinky282 بازدید : 217 تاريخ : جمعه 20 بهمن 1396 ساعت: 20:20

دو روزه سعی میکنم مامانا رو درک کنم. بخاطر به دنیا اومدن این پسر فسقلی بهمن ماهی، جدیدترین عضو خونوادمون، جز من و بابا هیشکی خونه نیست. دیروز مسئول آبدارخونه نبود تا برسم خونه و چای دم کنم بخورم سرم میترکید، بعد از نوش جان کردن چای، آماده کردن پری پخت رو شروع کردم که نهایتا نهار و شام دیروز با خوراک دل و قلوه و آش(شبیه آش گوجه بود ولی خب باز بهتره بگیم همون آش پری پخت) سر و تهش رو هم آوردم. واما امروز روز خیلی شلوغی بود، پنج دقیقه به سه خونه بودم بله دیدم پدرجان به همراه برادر جان با نشستن دارن از خودشون پذیرایی میکنند، منم که جوگیر مقنعه رو درنیاورده استارت کار رو زدم و یه پلو کته ای با همراهی خورشت مرغ و هویج تدارک دیدم که دلتون نخواد داشتن انگشتاشونم میخوردن تا این حد، بععله چی فکر کردین یه پا کدبانوام آیکون عینک دودی لطفا. پخت و پز و ظرف شستن و کابینت دستمال کشیدن و از صبح هم بیرون بودن واقعا خسته ام کرد و عصری یه دو ساعتی خوابیدم، بعله با صدای عروس جدیده بیدار شدم و باز هم روز از نو روزی از نو نهار تموم نشده باید شام آماده میکردم، برادر پیشنهاد اُملت خودش پخت داد ولی در نهایت همون رگ جوگیری من باد کرد و واقعا واقعا جوگیرانه گفتم: نخیر امشب ماکارونی که زنداداش دوست داره براش میپزم. ماکارونی قبل از دم کشیدن سفره کوچک من :) + فسقلمون کپ مامانشه ++ یه توصیه کدبانوانه: روی سُس ک انگار گزارش کار آزمایشگاهه :)...
ما را در سایت انگار گزارش کار آزمایشگاهه :) دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 9dinky282 بازدید : 299 تاريخ : دوشنبه 16 بهمن 1396 ساعت: 14:58

دیشب به این نتیجه رسیدم که هیچ وقت نباید منتظر تهِ هدف یا اتفاقی باشم. من سیری ناپذیرم، دلم، روحم، ذهنم هر کدام هرروز یه چیز جدید طلب میکند، امروزم روز پرانرژی تری نسبت به دیروز میخواهد. توی این مسیر با وجود همه روزنه های امید صدها مانع وجود دارد، یا باید پسشان بزنم یا راه سخت تری به جان بخرم و با وجود و همراهی آنها راهم را هموار کنم. هر چقدر هم فکر میکنم نمیتوانم یک نقطه ایده آل انتخاب کنم و کلمه "تمام" شود ورد زبانم، تلاش برای اتمام دوست نداشتنی است. خلاء ها و مشکلاتی که بولد شدنش را احساس میکنم: جبر جغرافیایی _ نداشتن دوست (کسی که ناگفته بفهمتم، حماقت هام رو بفهمه، هدف هام رو بهم یادآوری کنه، ازش حساب ببرم) _ تشویش های ذهنی _ وسواس _ غرق شدن تو تله پاتی های دنیا _ نگرانی _ حتی جبر اجتماعی انگار گزارش کار آزمایشگاهه :)...
ما را در سایت انگار گزارش کار آزمایشگاهه :) دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 9dinky282 بازدید : 220 تاريخ : دوشنبه 16 بهمن 1396 ساعت: 14:58

فضای جدید وبلاگ زیاد برام جالب نیست، کشیده شدن صددرصدی وبلاگ و آدماش به تلگرام و اینستاگرام جذابیت اینجا رو گرفته. یه کامنت پای یه پست نوشته میشه و بحث سر ادامه ماجرا میره تلگرام. دیدارا دیگه کشکی شده همه راحت تو دسترسن، اون هیجان دیدار کم شده. تفاوت این فضا دوست داشتنیش میکرد، این جوری پیش رفتنش حداقل به عقیده من خوشایند نیست. من با نرگس تو تلگرام حرف میزنم، حتی تلفنی حرف زدن باهاش و حتی تر برنامه چیدن برا پارک رفتن باهاش رو دوست دارم ولی خب اون زمانا نگاه دوستی وبلاگی ندارم بهش، میشهیه دوست خارج از دنیای وبلاگ. من کلا بلد نیستم خوب بنویسم، با نوشتن نمیتونم منظورمو قشنگ برسونم. لطفا این پست رو بد برداشت نکنید هر چند من بی منظور بد نوشتمش.  انگار گزارش کار آزمایشگاهه :)...
ما را در سایت انگار گزارش کار آزمایشگاهه :) دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 9dinky282 بازدید : 156 تاريخ : دوشنبه 16 بهمن 1396 ساعت: 14:58

اینکه همه بچه ها منو یکی از اعضای دنیای خودشون میدونن یه عالمه حس خووووبه :) دوهفته ای میشه من تنها شهرستانم و مامان تبریزه. روزای اول میگفت: چون مامانت خونه نیست هر روز باهات بازی میکنم، قصه هایی که خودت یادم دادی رو برات تعریف میکنم، حتی بوست میکنم. امروز گفت: عمه جون خیلی بیشعور و نفهمیااا، مامان تو مامان بزرگ منه، منم دلم تنگ شده براش، تو باید نازم کنی. انگار گزارش کار آزمایشگاهه :)...
ما را در سایت انگار گزارش کار آزمایشگاهه :) دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 9dinky282 بازدید : 201 تاريخ : دوشنبه 16 بهمن 1396 ساعت: 14:58

مامانم میگه هرگز تو شوهر دادنم دخالت نخواهد کرد. استدلال جالبی داره، نمیخواد جمله "بر جدوآبادِ کسی که این شلخته رو فرستاده تو خونواده ما" رو از کسی بشنوه. پریروز استکان رو روی میز گذاشتم متوجه شدم تهش خیسه، با دستمال قرمزم که مامان روز اول داد دستم، میز رو تمیز کردم لکه اش نمونه. شادی و آقای عمو تاکید کردن خیلی با سلیقه ام. دیروز عصر با مامان تلفنی حرف میزدم میگه: جان من راستشو بگو خونه بوی آت و آشغال گرفته؟؟ ظرفا کپک زدن؟؟ چند نوع جک و جونور و چند گونه گیاه جدید تو خونه رویت شده؟؟ زنداداش اومده تو خونه یه دور چرخیده و آخرش فرموده: با همین فرمون بری جلو شاید یه فکری هم به حال تو کردیم. تو این دوهفته دوبار از مهمون ناخوانده پذیرایی کردم. خواهر بالاخره تشریف فرما شده و بعنوان اولین پروژه کاری جورابم رو انداخته بیرون، مانتوم رو گذاشته لای لباس چرک ها. محمدامین فقط منو میذاره رو تختش بخوابم، معتقده من نه تنبلم و نه بی سلیقه فقط مثل خودش بازیگوشم و حسم شبیه مامانا نیست. شلخته ترین وضع ممکن میزکارم:   انگار گزارش کار آزمایشگاهه :)...
ما را در سایت انگار گزارش کار آزمایشگاهه :) دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 9dinky282 بازدید : 276 تاريخ : دوشنبه 16 بهمن 1396 ساعت: 14:58

نیوتون عزیز همش فکر سیب و بخور و بخواب نبود، خدابیامرز طی سومین قانونش یه حرکتی زد و گفت: هر عملی عکس العملی دارد. این عکس العملی که مدنظر من هست شاید به ظاهر تلافی کردن معنی شه ولی به واقع ریکشن منطقی هست. پس آدما باید تو خودشون دنبال مشکل بگردند، تو دنیا به تعداد آدمهاش ادبیات گفتاری و رفتاری وجود داره و قرار نیست کسی ادبیات خود رو بر دیگری تحمیل کنه. وقتی لحن حرف زدن یکی دیگری رو اذیت میکنه، امکان داره بازخورد اذیت کننده ای از طرف مقابل بگیره. یک برخورد نرمال که ناخودآگاه یک صحنه آنرمال رو میسازه، نمیگه: زدی تو ذوقم میزنم تو ذوقت ولی ناخواسته همین اتفاق میافته. من نمیگم خودمون رو بازی کنیم و پیش هرکس با شکل خاصی ظاهر شیم فقط میگم زیادی خودخواه نباشیم، به انتخاب کلماتمون حین حرف زدن توجه کنیم، علایق بقیه رو هم در نظر بگیریم.  من وقتی بچه بودم هرکس از دستم ناراحت میشد، چند ثانیه بعدش عذاب وجدان میگرفتم. ولی غرورم اجازه نمیداد پا پیش بذارم و از دل طرف درآرم، عوضش طور دیگه کاری میکردم که خوشحالش کنم به خیال کودکانه ام اگه جور دیگه خوشحالش میکردم دیگه به ناراحتیه فکر نمیکرد. انگار گزارش کار آزمایشگاهه :)...
ما را در سایت انگار گزارش کار آزمایشگاهه :) دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 9dinky282 بازدید : 179 تاريخ : دوشنبه 16 بهمن 1396 ساعت: 14:58

جناب دچار در جواب کامنتم نوشت: خونه ی بابا عملا مهدکودکه براشون + عمه ای که خاله است برا اون مهد :)) چند روز پیش یکی گفت: بیشتر به تو میاد خاله باشی تا عمه. الان یه سوال پیش میاد که "عمه" باید چطور باشه؟؟ بنظر خودم بیشتر بهم میاد دوست بچه ها باشم. یکی دیگه هم بهم گفت: یه جور لوس بودن ذاتی وجودداره که تو با این جذبه اونو نداشتی خیلی نچسب میشدی. :) قبلنا اولای پرش از نوجوونی به جوونی حس های مبهم زیادی داشتم، بعضا سرم شلوغ میشه یادم میره ولی امروز صبح با حجم زیادی رو دلم قلمبه شده، هرچقدر هم مشغول میشم باز ولم نمیکنه چسبیده بهم. کم کم دارم قبول میکنم که دیگه نوجوان نیستم. چند نفری هم نصیحتم میکردن:  _ یکم بددل بودن بد نیست سعی کن یادبگیری.  _ شرمنده ها یه ریلکس بودنی داری که احمق نشونت میده. _ خیلی مسخره است سعی داری خودت رو به ساده ترین شکل ممکن بیان کنی. _ کی میخوای بفهمی شوخیای تو فقط برا خودت آپدیت میشه بقیه آدما به ذهنت دسترسی ندارن. * راستی چرا آدما ناگفته های همو نمیفهمن؟؟ انگار گزارش کار آزمایشگاهه :)...
ما را در سایت انگار گزارش کار آزمایشگاهه :) دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 9dinky282 بازدید : 204 تاريخ : دوشنبه 16 بهمن 1396 ساعت: 14:58

درسته ازش خوشم نمیاد ولی انصافا این یه مورد رو خوشم اومد. :)

جدیدا زیاد بحث نمیکنم. :)

انگار گزارش کار آزمایشگاهه :)...
ما را در سایت انگار گزارش کار آزمایشگاهه :) دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 9dinky282 بازدید : 252 تاريخ : دوشنبه 16 بهمن 1396 ساعت: 14:58

هر ثانیه از زمان دلیلی است برای زندگی کردن، زندگی کردنی که هدفش مطلقا فقط "زنده ماندن" نیست. تنها یک دلیل برای مردنم کافیست، بد شدن اونقدری بد که "تنفر" بشود نتیجه حس کردن خودم، خدا نیارد آن روز را مطمئنا آمدنش مهر تاییدی است برای مرگم، مرگ روحم، مرگ روانم، تکه تکه شدن تمام عصب ها و سلول های پیچ و تاب خورده در کالبدم، جسم و دم و بازدمم هم بمیرند که نور علی نور میشود وگرنه جان داشتنشان مساوی است با زجرکُش کردنم. و اما 13 دلیل من:  1. خدا: خودم را در قبال خلقتش مسئول میدانم، ناامید کردنش یعنی زندگی کردن برای عبث. 2. خودم: وقتی زندگی فرصت است و خواست من زندگی را زندگی کردن به قیمت تلاشی با نهایت توان پس مردن را فقط با حکمت خدا میپذیرم و بس. 3. پدر و مادرم: فقط چند گام دیگر باقیست تا نقش ثابت روی لبانشان لبخند خوشحالی باشد و نفس عمیق جاری در جان و دلشان از سر آرامش. 4. بچه ها: تمام بچه های عالم، دیدن ذوق کردنشان با خیره شدن به یک آبنبات چوبی، دیدن بالا و پایین پریدنشان در شهربازی. 5. خانواده: خانواده یعنی اجتماع کُل، همه، خوشبختی خواهر و برادرها، موفقیت نسل های بعدی خانواده ام، شنیدن جمله "خیر از جوونیت ببینی" از مادرِ دوم و ... 6. همراه: هیچ وقت در تصوراتم خودم را تنها نمیبینم با این حال تا کنون هیچ آمادگی برای همراهی و همراه شدن در خودم ایجاد نکردم. 7. دوقلوهام: اگر روزی خدا مورد شش انگار گزارش کار آزمایشگاهه :)...
ما را در سایت انگار گزارش کار آزمایشگاهه :) دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 9dinky282 بازدید : 172 تاريخ : شنبه 30 دی 1396 ساعت: 21:14

عادت کردیم به غد بازی، رُک حرفت رو بگو، نگران نباش ناراحت نمیشم، وسط دعوا حلوا خیرات نمیکنن این جمله ها بصورت روتین تکرار میشن، چرا فکر نمیکنیم به مهربونی هم نیاز داریم بعضی وقتها خودمون باید یادآوری کنیم، همش توقع همش خودخوری نمیشه که، امروز گفتم: حداقل دو سه روزی با من مهربون باشید لطفا.

یادآوری میکنم چون دوست ندارم دلم توسط کسایی که دوستشون دارم بشکنه.

به این یادآوری گدایی کردن محبت نمیگن.

انگار گزارش کار آزمایشگاهه :)...
ما را در سایت انگار گزارش کار آزمایشگاهه :) دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 9dinky282 بازدید : 182 تاريخ : شنبه 30 دی 1396 ساعت: 21:14

خیلی وقتا از اینکه "خِنگ" فرض شم اِبایی ندارم، حتی ناراحت هم نمیشم چون خودم مطمئنم میفهمم چون خودم میدونم خنگ نیستم.


:: حتی معتقدم برای بعضی وقتا باید "نفهمیدن" رو یاد گرفت.

انگار گزارش کار آزمایشگاهه :)...
ما را در سایت انگار گزارش کار آزمایشگاهه :) دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 9dinky282 بازدید : 208 تاريخ : شنبه 30 دی 1396 ساعت: 21:14

معتاد شدم به این هوا هندزفری مختص عصرهای پاییز یا شب های تابستان نیست، میتوان در پاییزی ترین سحرگاهِ مِه گرفته یک روز دوشنبه زمستان، هندزفری را از زیر مقنعه چپاند داخل گوش و آهنگ هایی بدون ترتیب خاص را یکی پس از دیگری پلی کرد: چاووشی، دایان، وُیس های خاطره انگیز، صدای سه تار فرناز، ترانه ای با این مضمون "داری خوابم میکنی، مست و خرابم میکنی ..."، حتی هیراد و ... میتوان شال نارنجی رنگ را تا زیر چشم ها بالا کشید و کمی کُندتر از اکیب پیاده روی گام برداشت و چشم دوخت به قدم های تند آدم ها به گم شدنشان در مِه، امان از نسیم سحرگاه، امان از شبنم، امان از این مِه که دل های آرام را هم پرتلاطم میکند یک عاشق تمام عیار. انگار گزارش کار آزمایشگاهه :)...
ما را در سایت انگار گزارش کار آزمایشگاهه :) دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 9dinky282 بازدید : 186 تاريخ : شنبه 30 دی 1396 ساعت: 21:14

حس میکنم کلی انرژی تخلیه نشده دارم. یه کار، خلاقیت، تفریح، یه حرکت خلاصه یه چیز جالب پیشنهاد بدین لطفا. به یکم تنوع و تغییر نیاز دارم. "سرویس بهداشتی" روم به دیوار اساسی ترین مشکل ساختمان اداره ما همین سرویس بهداشتیه.همکارم امروز سرش خیلی شلوغ بود، اومده اتاق میگه: کسی سراغ منو نگرفت؟؟  من: خب جانم کافیه یکی بگه خانم "ف". کارگزین، امین اموال، حسابدار، امور مالی و بهداشت مدارس یکصدا میگن: دستشوووویییه. البته مسئول گسترش، بیماری های واگیر و مسئول خدمات هم یکم همت کنن و حواسشون جمع باشه میتونن بقیه رو همراهی کنند. انگار گزارش کار آزمایشگاهه :)...
ما را در سایت انگار گزارش کار آزمایشگاهه :) دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 9dinky282 بازدید : 195 تاريخ : شنبه 30 دی 1396 ساعت: 21:14

انگشتام روی کیبورد برا نوشتن گزارش دیروز در حال حرکت بودند، نگاه خیره رو خیلی زود حس میکنم حتی نگاهی به فاصله چند متر. سرم رو بالا آوردم چند ثانیه گیج نگاهش کردم، وای خدا این مرد همون آقا معلم دوست داشتنی درس علوم سوم راهنماییمه که یه بار سر لجبازیم بهم گفت "دختر لوس و غُد و مغرور"؟؟ روز تولدش یادم رفته ولی میدونم سال تولدش پنجاه نه ولی مردی که بعد از چند ثانیه مکث دویدم طرفش و سلام دادم و اونم گفت: واای پررری، خیلی شکسته تر از یک مرد سی و هفت ساله بود خیلی. نیومد چای بخوره گویا پایین خانم و دخترش منتظرش بودن، تا لحظه خروج تنهاش نذاشتم. موقع رفتن بهم گفت: خیلی خوشحالم بزرگ شدنت رو میبینم پریِ همیشه خندان. منم گفتم که همیشه از خوبیاشون تعریف میکنم. تو خداحافظی فامیلیم رو گفت، لبخند زدم. گفت: واقعا بزرگ شدی دختر. + حتی دانشگاه هم نود درصد استادام منو با اسم کوچک صدا میزدن. انگار گزارش کار آزمایشگاهه :)...
ما را در سایت انگار گزارش کار آزمایشگاهه :) دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 9dinky282 بازدید : 178 تاريخ : شنبه 30 دی 1396 ساعت: 21:14

شروع میکنم به نوشتن پست جدید، وسطاش میبینم طولانی شد بیخیالش میشم.


انگار گزارش کار آزمایشگاهه :)...
ما را در سایت انگار گزارش کار آزمایشگاهه :) دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 9dinky282 بازدید : 172 تاريخ : شنبه 30 دی 1396 ساعت: 21:14

امروز یکی دوتا از دانش آموزهای بابا در سال 1358 که گویا کلاس دوم ابتدایی بودن اون زمان اومدن خونه ما تا هماهنگ شن برای بابا تولد شصت سالگی بگیرن که یه ماه دیر جنبیده بودن، برا روز معلم هم به توافق نرسیدن قرار شد یه جشن بگیرن، دلمو صابون زده بودم برا جشن که گفتن تو مدرسه میگیریم. اگر من بخوام فقط یه معلمم رو انتخاب کنم تا سورپرایزش کنم حتما معلم چهارم ابتدائیم خانم تارودی پور رو انتخاب میکنم، وقتی معلم ما بود حتما بیشتر از ده سال سابقه داشت، یک خانم چشم و ابرو مشکی، شوهرش کچل بود، خیلی سال بود ازدواج کرده بودن و بچه دار نمیشدن، منو لوسم میکرد، اینقدر بهم محبت میکرد که بقیه بچه ها حسودی کنن، چند بار از مامانم اجازه گرفت منو برد خونه اش، موهامو شونه کرد نه یک بار نه دو بار حداقل پنج بار، دستای کوچکم رو کف دست بلند و کشیده اش میذاشت و نوازش میکرد. حتی اون زمان تو عالم بچگی فهمیدم که عاشق بچه است، حتما بهترین مامان دنیا میشه. همیشه عادت داشتم قبل خواب با خدا حرف بزنم هنوزم این عادت همراه منه، چند شب قبل از خواب فقط از خدا براش بچه میخواستم، شوهرش ظاهرا یه مرد خشن و جدی بود ولی وقتی رفتم خونه اشون یادمه رو موهام دست کشید و دماغمو با دستش کشید و گفت: آفرین دختر کوچولو، پرسیدم برا چی؟؟ گفت: چون خانم معلمت رو دوست داری. تا اول راهنمایی با خانم معلمم تلفنی در ارتباط بودم بعدترها گُمش کردم، پ انگار گزارش کار آزمایشگاهه :)...
ما را در سایت انگار گزارش کار آزمایشگاهه :) دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 9dinky282 بازدید : 146 تاريخ : شنبه 30 دی 1396 ساعت: 21:14

"به نام خدا" تاریخ: 96/10/27 ساعت: 13:05  سلام رفیق جانم.... از روزگار و احوالت کم و بیش باخبرم، میدانم غیرقابل پیش بینی ترین، گاه با ثبات ترین و گاه بی ثبات ترین دختربچه جهانی. همیشه سعی میکنم در برخورد با تو کلمه "کاش" را از فرهنگ لغاتم حذف کنم. میدانم تویی که الانِ من را ساختی، چه روزهایی را چه ثانیه هایی را سپری کردی تا الانِ آرام من  پس از چند ساعتی بازی با دستگاه های شوک، نوارقلب، ساکش و سرزدن به آزمایشگاه روی میز کارش دست چپش را تکیه گاه سرش کند و خیره شود به انعکاس تصویرش روی کُمدِ رو به رویش، قد کشیدنت را یادآور شود و بازخوانی کند ایام رفته را. یک ریست چنددقیقه ای، بازگشت به تنظیمات اولیه. در ذهنم جدالی است سر انتخابِ اولین صحنه از تو، اینکه جان به لب رساندن های مادر را که تو مسببش بودی به یاد بیاورم یا تنها دست نوازش و دوست داشته شدنت آن هم فقط از جانب برادر بزرگ را. تو بهتر از هرکس میدانی که تبعیض مشهود من بین محمدامین و بقیه بچه های دنیا ریشه در ناخودآگاهم دارد و قبل از به دنیا آمدنش همراه من بوده، تلافی عاشقانه های پدرش نیست، محمدامینِ الان، همان آن زمان های توست برای من در قالب پسر بچه. لبخندم کِش میاید با دیدن تصاویر بچگانه ات که شیطنت از چشمانت میبارید، یادآوری پسر بچه هایی که از دستت نالان بودند مستحق قهقه زدن است. رضا هنوز هم با الانِ تو سرسنگین است، میدانم عُقده انگار گزارش کار آزمایشگاهه :)...
ما را در سایت انگار گزارش کار آزمایشگاهه :) دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 9dinky282 بازدید : 195 تاريخ : شنبه 30 دی 1396 ساعت: 21:14

ما آدما موجودات بدی هستیم نمیفهمیم که یکی شاید دلش بخواد دوستش داشته باشیم خودخواهیم خودمون رو عادت دادیم به دیدن یه بُعدی از آدما که شناختیم یا شایدم فقط متصور شدیم   ولی  یه آدم میتونه بعضی وقتا نسبت به ما خنثی باشه، بعضی وقتا بهمون فکر کنه، بعضی وقتا ازمون بدش بیاد و بعضی وقتا ... عادی شدن و عادت کردن ذاتا خوب نیست  حتی عادت کردن به خوب بودن امشب بعد از شام نصف یه بسته قارچ رو کباب کردم خوردم چند ماه پیش قارچِ تو پیتزا رو هم سوا میکردم تا این حد بی ثبات  بی نظمی هم بعضا یه جور نظمه خودش یادمون نره به اطرافمون توجه کنیم شاید یکی چشمش دنبال توجه ماست  خب چی میشه یه بار هم دنبال کسی بگردیم که دوستمون داره . . "انتشار در آینده" انگار گزارش کار آزمایشگاهه :)...
ما را در سایت انگار گزارش کار آزمایشگاهه :) دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 9dinky282 بازدید : 174 تاريخ : شنبه 30 دی 1396 ساعت: 21:14